خورشيدخورشيد، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

خورشید

كلاس اولي من

جشن شكوفه هاي خورشيدم امروز برگزار شد و بهش خوش گذشت. از دوستاي دوره پيش دبستاني خورشيد هم چند نفري بودند و حسابي باهم بازي كردن و حرف زدن. دو هفته بود كه ديگه برا مدرسه بي تابي مي كرد و لحظه شماري. امروز كه بعد مراسم جشن مي خواستم ببرمش مهد، قبول نكرد و گفت با همه بچه ها توي مهد خداحافظي كرده و ديگه اونجا نميره و با خاله ستاره كه امسال زحمت كشيد و برا همراهيمون به جشن اومده بود رفت خونشون. نمي دونم فردا و يا روزايي كه كه مامان سوسن نيست و بعد مدرسه بايد بره مهد چكار كنم؟(خورشيد ساعت 2/5 تعطيل ميشه و من ساعت 4) بايد باهاش صحبت كنم و راضيش كنم. هرچند كه يكماه از مدرسه ها كه بگذره مثه پارسال دلش برا مهد و مربي هاي مهد تنگ ميشه و ازم خواهش...
30 شهريور 1392

براي مهرشادم، عمرم، نفسم

 برادرم، باباي مهرشاد داره سعي مي كنه پول جمع كردن رو يادش بده.  مهرشاد يه اسباب بازي درخواست كرده، باباش بهش گفته سعي كن تو خرج هاي ديگرت صرفه جويي كني تا بتوني پول جمع كني. مهرشادم كه قربونش برم از اول تابستون توي خرت و پرت هاي خياطي دو تا مامانجوناش گشته بود با دكمه و مرواريد و اينا انگشتر و گردنبند درست مي كرد و به ماها مي فروخت و ما هم كه از برنامه پول جمع كردنش خبر داشتيم بابت هر كدوم بهش پول مي داديم. حالا يه سري انگشتر درست كرده و آورده بود خونه مامان سوسن و تا من اومدم ازش بخرم، مامانش اشاره كرد كه نه ديگه بسه، خيلي رفته تو فاز پول جمع كردن و بهش گفتيم انگشترا رو همينجوري هديه كنه. اينا رو داشته باشيد كه يهوي...
5 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید می باشد